کد مطلب:315129 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:193

من اباالفضلم، نترس
یكی از خادمان كرامتی را این گونه نقل كرد:

وقتی نیروهای آمریكایی شرارت پیشه وارد عراق شدند، شهرها را یكی پس از دیگری مورد تهاجم قرار دادند. آنها به نزدیكی های كربلا رسیدند. مردم دچار ترس و خوف شدند.

مادرم متوسل به حضرت اباالفضل علیه السلام شد و به حضرتش التماس نمود. در عالم رؤیا بین خواب و بیداری بزرگواری را مشاهده نمود كه سوار بر اسب است



[ صفحه 357]



و در دستش پرچمی در اهتزاز است و می فرماید: من اباالفضلم، نترس! من همراه شما هستم و به كمك شما آمده ام.

او از خواب بیدار شد، و به این ترتیب، شهر كربلا از حمله ی نظامیان سالم ماند و كسی كشته نشد. [1] .


[1] اعجب القصص ص 202.